حالم خوب نیس
دوس دارم صب تا شب بشینم تو اتاقم و زانوهام و بغل بگیرم و زل بزنم به دیوار رو به روم
یه بغض لعنتی بیخ گلومه که نمیذاره نفس بکشم
دوس دارم برم قبرستون و چن ساعتی تو قبر بخوابم
دوس دارم تموم شه همه این بی قراریا
که تموم شه این همه جاده خاکی زدنا
میدونی دوباره سیگار کشیدم؟
نمیدونی.
میدونی چقد وزن کم کردم؟
میدونی تو یه کمای روحی داغونم که اجازه نمیده روال زندگیم و طی کنم؟
تنها خبر مثبت اینکه تست افسرگیم مثبت در نیومده هنوز
امروز تست گرفتم دیدم هنوز لیبل افسرده بهم نمیچسبه
برا من اهمیتی نداره ولی فک کنم تو خوشحال شدی
افتادم رو دور لج
دارم با مغز میرم سمت نابود کردن خودم و زندگیم
دلم میخواد باشی و از این جهنم نجاتم بدی
و دلم میخواد نباشی چون دیگه حس میکنم تحمل دوباره ساختنش و ندارم. میترسم از ادامه دادن.
حال خواهرت خوب نیس داداش
انقد خوب نیس که دیگه هیچ نقطه امیدی ندارم برا ادامه
یه اعتراف کنم؟ دوس دارم ناامیدت کنم از خودم، که نباشی و نبینی این روزامو که بی خیالم شی
ولی ته دلم دوس دارم ببینمت و یه کشیده محکم بخوابونی زیر گوشم
انقد محکم که برق از سرم بپره
که به خودم بیام.
از اون وقتاس که دیگه نمیدونم چی و کی بودم
دلم یه خشونت شدید میخواد که یقمو بگیری بگی میفهمی داری چه غلطی میکنی؟
نه. بی خیال.
فقط سعی کن فراموشم کنی
همین
سال پیش دم عید کل لوح تقدیرام و با فرفره های رنگی رنگی نصب کردم رو دیوار اتاقم
امروز همشونو کندم
خیلی برام سخت بود چون دوسشون داشتم ولی همه رو جمع کردم
پارسال نصب کردم که به خودم ثابت کنم که کم کسی نیستم
و امروز جمع کردم که به خودم ثابت کنم هیچی نیستم
دلم نمیخواد آدم موفقی باشم که تو نوجوونیش پدیده بود
دلم میخواد آدمی باشم که الان موفقه نه سه سال پیش
اون دیوار دیگه برا لوح جدید جا نداشت
باید خالی میشد
خب دختر دوباره نقطه رو گذاشتی و رفتی سر خط
دوباره رسیدی به پوچی مطلق
به هیچی نبودن
حالا میخوای چی کار کنی؟
نمیدونم. واقعا نمیدونم.
کاش یکم با خودم مهربون تر بودم.
کاش.
درباره این سایت